یا ورنه همان دم به تو دل باخته باشد
راز نگهت چیست که خورشیدِ سحرگاه
در حضرت چشمت سپر انداخته باشد
شب نیست ، شبستانی از آیینه و نور است
تا مشعل روی تو برافراخته باشد
بازآی مبادا که بیایی و ببینی
دل با غم تو تابجنون تاخته باشد
آن دل که تو را دیده نلرزیده بخود کو ؟
کز هر دوجهان با تو نپرداخته باشد