سیمین بهبهانی از شاعرانِ بی تکرار ماست . شعر معاصر مدیون تلاش های خستگی ناپذیر اوست . تلاش هایی که او را به نیمای غزل مشهور ساخته . از سوی دیگر تعهد و حضور همواره اش در متن جریانات اجتماعی ، از او چهره ای ممتاز پرداخته که روزگاری دراز در ذهن و زبان ما خواهد ماند . همسخنی با این استاد کم نظیر و مهربانی های مادرانه اش برای من سعادتی بوده . یکی دو سال پیش بود و هنوز زنگ صدای خسته اش در گوشم می پیچد که می گفت : دارم به غزل خداحافظی می رسم و کلی کار نیمه تمام دارم که نمی دانم آیا مجال تمام کردنشان را خواهم یافت ؟ ای با تو درآمیخته چون جان، تنم امشب لعل گلِ مرجان زده بر گردنم امشب
آتش نه ، زنی گرمتر از آتشم ای دوست تنها نه به صورت که به معنا زنم امشب
مریمصفت از فیض تو ای نخل برومند آبستن رسواییِ فردا منم امشب
ای خشکیِ پرهیز که جانم ز تو فرسود روشن شودت چشم که تردامنم امشب
مهتابی و پاشیده شدی در شب جانم از پرتو لطف تو چنین روشنم امشب
آن شمع فروزنده ی عشقم که بَرَد رشک پیراهن فانوس به پیراهنم امشب
گلبرگ نی ام ، شبنم یک بوسه بسم نیست رگبار پسندم که ز گل خرمنم امشب
پیمانه ی سیمینِ تنم پُر میِ عشق است زنهار ! از این باده که مردافکنم امشب .