یا ورنه همان دم به تو دل باخته باشد
راز نگهت چیست که خورشیدِ سحرگاه
در حضرت چشمت سپر انداخته باشد
شب نیست ، شبستانی از آیینه و نور است
تا مشعل روی تو برافراخته باشد
بازآی مبادا که بیایی و ببینی
دل با غم تو تابجنون تاخته باشد
آن دل که تو را دیده نلرزیده بخود کو ؟
کز هر دوجهان با تو نپرداخته باشد
با احترام و گرامیداشتِ یاد و خاطره ی مرحوم : دکتر یداله سحابی
پیشکش می شود به مرحوم : دکتر احمد صدر حاج سید جوادی
مردی شبیه آفتاب از پیش مان رفت
مردی که پیوندِ زمین و آسمان بود
نامش گره خورده است با آزادی و عشق
شورِ زمین بود و شراری در زمان بود
رازِ بزرگِ سبز ماندن در نفس داشت
رشکِ تمامِ سروهای بی خزان بود
مردی غریب از نسل پیرانِ خردمند
فانوسدارِ راهپویان جوان بود
***
بدرود ای آموزگارِ درد ، بدرود
ای ره سپرده تا خدا ای مَرد ، بدرود ...
نوروز
چه بَد عیدی شد این از صد عزا بدتر ، چه بد عیدی
همانکه گفته بودم بی تو خواهد شد ، همان ! دیدی ؟
مبارکباد می گویند و می خندم به تلخواری
که باغم گشته بشقابی ، بهارم سبزه ی عیدی
نهال ریشه سوزم را چه حاصل از بهار ، آخر؟
گرفتم سبز شد در باغتان هم ، سروی و بیدی
گرفتم روز هم نو شد چه خواهد داد این نوروز ؟
به من ، یا هر زمانفرسود چون من کهنه نومیدی
به روز خویش شب می گویم و بدتر که جز با تو
توافق نیست آفاق مرا با هیچ خورشیدی ...
حسین منزوی