سکوتِ سردِ زمین و غمِ زمان با ماست
زمین ز خون کدامین شهید سیراب است ؟
چنین که رویش یک باغ ارغوان با ماست
از آن غرور که یاران چو سرو می مردند
حکایت تبر و اندهِ خزان با ماست
از آن حماسه ی جنگل خروش و دریا جوش
زمینِ خالی و یک مشت استخوان با ماست
هراسِ یک خبر شوم و یک عقوبت تلخ
چنان چو وحشت طوفان ناگهان با ماست
هوا ز بوی غروب و شکست سرشار است
و عصرِ جمعه چنان داغ بی نشان با ماست
اگرچه شب همه بیداد ، شب سیاه و پلید
هنوز امید طلوع سحرگهان با ماست .