شبِ بدی است ، نه دریا نه آسمان با ماست

سکوتِ سردِ زمین و غمِ زمان با ماست

زمین ز خون کدامین شهید سیراب است ؟

چنین که رویش یک باغ ارغوان با ماست

از آن غرور که یاران چو سرو می مردند

حکایت تبر و اندهِ خزان با ماست

از آن حماسه ی جنگل خروش و دریا جوش

زمینِ خالی و یک مشت استخوان با ماست

هراسِ یک خبر شوم و یک عقوبت تلخ

چنان چو وحشت طوفان ناگهان با ماست

هوا ز بوی غروب و شکست سرشار است

و عصرِ جمعه چنان داغ بی نشان با ماست

اگرچه شب همه بیداد ، شب سیاه و پلید

هنوز امید طلوع سحرگهان با ماست .

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۱۰/۲۰ساعت   توسط عبدالرحیم میرخانی - راهی -  |