برای :

دکتر رضا براهنی

 

وقتی خبر رسید

لب‌ها به هم فشردم و تبریز گُر گرفت

لب‌های من که با عطش شعر چاک چاک

تبریز کز هراسِ سکوتِ تو بیمناک

*

در خاطرم نمانده کجا بود و کِی

ولی

وقتی خبر رسید

وقتی ستاره در نفسِ باد سرد شد

اندوه سالیان

یکباره شُرّه کرد

از چشم‌های من

که چون شبحِ روز در هلاک

با من هزار چشم

با من هزار « خیابان »

با من هزار « ارک »

با من هزار کوچۀ باریکِ وهمناک

با من هزار « وادیِ رحمت »

بامن هزار « آبرسان » هم‌نوا شدند

با من هزار « خانۀ مشروطه » گریه کرد

*

تبریز

بیقرار

مبهوت و سوکوار

چون مادری دریده گریبان و کف به لب

پیش نگاهِ هرزۀ تاریخ

بر چارراهِ سردِ زمان ایستاده است

این شهرِ شهریار و صمد

دردمند و تلخ

« گوهرمرادِ » دیگری از دست داده است ...

+ نوشته شده در  ۱۴۰۱/۰۱/۰۷ساعت   توسط عبدالرحیم میرخانی - راهی -  |